با هيكل قوزكرده اش قله ي يكي از كوه ها نشسته بوده. به باباي "سور" خبر مي دهند كه در فلان جا و فلان كوه، هيكل پيرزني بر بالاي قله ي كوهي ديده شده. باباي "سور" به همراه آدم ها و دختران هوا مي رود طرف همان كوه و پيرزن را كه قيافه ي وحشتناك و زشت داشته مي بينند و وحشت مي كنند. باباي "سور"از وي مي پرسد كه تو كي هستي. و پير زن جواب مي دهد كه من زار هستم و اسم من "دينگه ما رو" است و اين جا قدمگاه من است. بابا و همراهان ترسيده برمي گردند و وقتي به آبادي مي رسند، همه زارشان مي گيرد. دينگه مارو زاري است كه هر جا صداي دهل بلند شود و بازي باشد در آن جا حاضر مي شود
برگرفته از : غلامحسين ساعدي. اهل هوا. تهران: اميركبير

No comments:
Post a Comment